آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه
سربازِ گمنام
سلام 

این رو هم هدیه میکنم به شما دوستان عزیزی که عاشق این حرکتید

سربازِ گمنام
سربازِ گمنام
افسران - چقدر حافظه ام ضعیف شده است...


چقدر حافظه ام ضعیف شده است...
کجا بود دیدمت؟
کرخه؟ نه!
جزیره ی مجنون؟ نه!
فاو یا خرمشهر؟ نمیدانم! چقدر حواسم پرت است...
بگو چرا خواب های من پر از خواب های توست...؟
و ریشه های من از گلوی تو آغاز میشود...؟
و نام من به تو ختم میشود و من بدون تو یعنی هیچ...!
چقدر حافظه ام ضعیف شده است و عادت روزمرگی...
و مثل همه قدم زدن و مثل همه نفس کشیدن پی در پی...
و مثل همه در عطش قطره های زیستن و گریز از مرگ...!
آه... همین یک حرف بس نیست برای اتصال هزاران فراموشی...!
چقدر حافظه ام ضعیف شده است...!

سربازِ گمنام
افسران - ببینید ، چقدر خانمه....!!!!!!

سربازِ گمنام
شهداء.../
دلم گرفته ...
از اینکه گم شدم توی این همه زرق و برق شهر و برجا و ساختمونا لذت دیدن افق سرخ رو ازم گرفتن...
دلم گرفته...
از این مردمی که قلباشونو خاک کردن و فقط به فکر روز مرگی هاشونن...


افسران - این نواء را زمزمه کنید به نیابت از همه شهداء.../

سربازِ گمنام
سربازِ گمنام
سلام دوست شهید من 
چند روزیه ازت خبر ندارم 
یه چند روزیه احساس میکنم کنار من نیستی 
یه چند روزیه احساس میکنم رفتی سراغ یکی دیگه
یه چند روزیه که راه رو پیدا نمیکنم 
اخه برای چی ؟؟
میدونم چرا 
فقط برای یه چند روزیه که بوی شهر نشینی گرفته ام
توروخدا از من دور نشو

سربازِ گمنام

میدهم یک یادگاری تا بماند یاد من در روزگاری

سربازِ گمنام
سربازِ گمنام
سربازِ گمنام

بازی اشکنک داره سر شکستنک داره اخه تو که بازی بلد نیستی چرا با بزرگتر از خودت در میوفتی بچه ها چرا؟؟

سربازِ گمنام
جونم فداش

سربازِ گمنام
افسران - سامرا در سامرا می ماند اگرنیایی .....
سربازِ گمنام


منطبق بر فرمایش­های امام خامنه­ای ارواحنا فداه

عمل­گرا باشد، نه وعده­گرا

 «وعده و ادعا برای قانع کردن مردم، کافی و کارآمد نیست. مردم وفادار ما تشنه­ی عمل و صداقت­اند و هرجا از آن نشانی ببینند، همدلی و همکاری خود را نثار می­کنند. دوران چهارساله، دوران آزمایش شما در چشم مردم نیز هست. کار امروز شما، داوری فردای مردم و حکم عادلانه­ی ذات اقدس الهی در یوم­الحساب را تعیین خواهد کرد.» 5/2/1382

«حدود و وظایف شوراهاى اسلامى که در قانون معین شده باید در قول و عمل به طور کامل رعایت شود. اعضاى شوراها وظایف خود را به درستى بشناسند و بر تحقق آن همّت بگمارند و چیزى را که در قانون پیش‌بینى نشده و یا به خاطر واقعیت­هاى کشور و دولت، قادر به انجام دادن آن نیستند، وعده ندهند و مردم را از کمک و اقدام شوراهاى اسلامى مأیوس نسازند.» 8/2/1378

به دنبال حزب­بازی و جناح­بندی نباشد

 «دخالت جناح­بندی­ها و انگیزه­های حزبی و گروهی و شخصی و طایفگی در این وظیفه­ی مهم، زهر مهلکی است که شوراها را از کار می­اندازد و آن را کم­سود و گاه، زیان­بخش می­سازد.» 9/2/1386

«مناقشات سیاسى و جناحى و ورود در هر اقدامى که اعضاى شوراى اسلامى را از اتّحاد عملى خود دور کند، براى این شوراها مضر و ناروا است.» 8/2/1378

«انگیزه­های جناحی و حزبی، این شوراها را عرصه­ی تاخت و تاز خود نکند و آن را از کار اصلی خود بازندارد.» 8/2/1386

اهل تکلیف باشد، نه خودنمایی و تظاهر!

 «نکته­ای که درباره­ی همه­ی شوراهای شهر و شهرداری­ها عرض می­کنم، این است که کار را بسیجی انجام دهید. معنای کار بسیجی، خیلی بالا و والا است. البته بسیجی فقط به این معنا نیست که انسان چفیه به گردنش بیندازد؛ صرف این، آدم را بسیجی نمی­کند... بسیجی نه خودنمایی می­کند و نه ملاحظه­ی حرف این و آن را می­کند؛ فقط ملاحظه­ی تکلیفی را می­کند که آن را احساس کرده و می­خواهد با شجاعت و فداکاری آن را انجام دهد.» 19/12/81

 با خدمت صادقانه، مردم را خوشحال کند

 «یکى از بزرگترین چیزهایى که کام مردم را شیرین مى‌کند، این است که ببینند، حس کنند و بیابند که مسئولانِ امور آنها، در پى خدمت صادقانه و پیگیرانه و عالمانه به آنها هستند. خودِ همین، مردم را خوشحال مى‌کند. گاهى گفته مى‌شود باید مردم را شاد و افسردگان را از افسردگى خارج کرد؛ این حرف درستى است. اگر کسانى به معناى حقیقى کلمه دنبال این موضوع هستند، راهش همین است؛ به مردم نشان دهند که در پى کار صادقانه و پیگیرانه و عالمانه‌اند. این بیش از همه چیز فضا را شادمانه خواهد کرد.» 17/9/1382

«هیچ عبادتى بالاتر از خدمت به مردم نیست؛ چه در شهر، چه در بخش و چه در روستا. وظایفى که براى شوراها در قانون ذکر شده، همان وظایفى است که اگر شوراهاى ما إن‌شاءا... بتوانند این وظایف را به طور کامل به انجام برسانند، بسیارى از مشکلات جارى مردم برطرف خواهد شد و این موارد را قانون‌گذاران با دقّت در قانون اساسى و در قانون عرفى معیّن کرده‌اند.» 4/3/1378

نسبت به کوتاهی­ها و کج­رفتاری­های شهردار، بی تفاوت نباشد

 «به شهردار برگزیده­ی خود، کمک و فرصت دهید و از او مسئولیت و پاسخ بخواهید و در برابر کوتاهی­ها یا کج­رفتاری­ها بی­تفاوت نمانید و به وظیفه­ی قانونی خود عمل کنید.» 5/2/1382

امانت­دار، توانا و باانگیزه باشد

 «شوراها موظّفند امور شهرها و روستاها را ساماندهی کنند. پس مردم کسانی را که توانایی دارند، کسانی کهامانت­دارند و کسانی را که به معنی حقیقی کلمه، انگیزه برای انجام این کار دارند، شناسایی کنند و برگزینند.» 8/12/1381

«ما امیدواریم که تشکیل شوراهای جدید در سرتاسر کشور، شروعی برای یک مسابقه­ی خدمت­رسانی به مردمباشد؛ چون اصل این شوراها برای خدمت­رسانی است.» 19/12/1381

«وظایفی که برای شوراها در قانون ذکر شده، همان وظایفی است که اگر شوراهای ما إن­شاءا... بتوانند این وظایف را به طور کامل به انجام برسانند، بسیاری از مشکلات جاری مردم برطرف خواهد شد.» 4/3/1378

متدیّن و دلسوز باشد

 «بسیار بجاست که مردم بدانند هر کسى را انتخاب مى‌کنند، مسؤولیت­هایى در مقابل این انتخاب بر دوش آنهاست؛ همچنان‌که اگر انتخابشان انتخاب خوبى باشد و إن‌شاءا... به‌وسیله‌ى آن شخصِ منتخب، کارهاى خوبى براى مردم و کشور انجام گیرد، ثواب­ها و اجرهایى هم به آنها منتقل مى‌شود. به همین علّت است که باید حقیقتاً دقّت کنند تا افراد دلسوز، متدیّن و کارآمدى را که متناسب با این کارند، انتخاب کنند؛ چون کارآمدى به حسب کارى که ما یک شخص را براى انجام آن در نظر مى‌گیریم، متفاوت است. کارآمدىِ این شورا با کارآمدىِ فلان شغل یا سِمَت دیگر تفاوت مى‌کند. مردم مى‌دانند که شوراهاى شهر و روستا براى چیست. پس کسى را که احساس مى‌کنند، فکر مى‌کنند، تشخیص مى‌دهند و احراز مى‌کنند، مناسب با این کار انتخاب کنند. البته دیانت او، تقواى او و دلسوزى او را حتماً تشخیص دهند.مردم نباید افرادى را که دلسوز، علاقه‌مند و متدیّن نیستند، به مراکز تصمیم‌گیریشان بفرستند؛ زیرا برایشان وزر و وبال درست خواهند کرد. این توصیه‌ى من به مردم است.» 7/12/137

سربازِ گمنام
افسران -  داغونم این روزها از غربت رهبرم سیدعلی...
سربازِ گمنام
رها مانده است بر شن‌ها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ِ ماه! بعد از دست‌هایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟!......

سربازِ گمنام

از هر چه بگذرم سخن ِ دوست خوش تر است / ما را فدایی ِ دلبر ِ زیـنـب نوشته اند...


سربازِ گمنام



سربازِ گمنام

ما را برای نوکریت آفریده اند / دنیا بدون سینه زدن لذتی نداشت....


سربازِ گمنام

با دلی خون و سینه ای بی تاب....السلام علیک یا اربـــــــابـــــــــــــــــــ!


سربازِ گمنام

صبح محشر هرکسی دنبال یاری می دود/یار ما باشد اگر شـــــاه خراسان "بـــهـتــر" است


سربازِ گمنام

حوس کرب و بلا کرده دلم امشب         یاد گنبد طلا کرده دلم امشب


ای خدا چی میشه همین الان برم کربلا
اللهم الرزقنا زیاره بکربلا
سربازِ گمنام
بسم رب الزهرا (سلام الله علیها) ...
دستور داده بود از ظرفے کہ ایرانے آب میخورد کس دیگرے آب نخورد.
بہ هیچ کس اجازه نمیداد با ایرانے ها هم کلام شود،
همیشه انتظار سلام داشت اما بہ سلام ها پاسخ هم نمی داد.
بہ التماس افتاده بود و سربند 【 یافاطمه الزهرا】 را امانت میخواست!
میگفت : زنم مریضہ. تبرکش میکنم. میارمش!
گرفت و بوسید و بہ چشمانش مالید و رفت.
بعد از چند روز با شادی آوردش..زنش شفــا گرفته بود.
دعاے این افسر عراقے هم شده بود:
【 اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سربازِ گمنام
بسم رب الزهرا (سلام الله علیها) ...
دستور داده بود از ظرفے کہ ایرانے آب میخورد کس دیگرے آب نخورد.
بہ هیچ کس اجازه نمیداد با ایرانے ها هم کلام شود،
همیشه انتظار سلام داشت اما بہ سلام ها پاسخ هم نمی داد.
بہ التماس افتاده بود و سربند 【 یافاطمه الزهرا】 را امانت میخواست!
میگفت : زنم مریضہ. تبرکش میکنم. میارمش!
گرفت و بوسید و بہ چشمانش مالید و رفت.
بعد از چند روز با شادی آوردش..زنش شفــا گرفته بود.
دعاے این افسر عراقے هم شده بود:
【 اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سربازِ گمنام

شب است سکوت است و ماه است و من...

تنها و تنها در میان شب 

یه سری از رفیقام هست که تنها یا با ادم هایی مثل خودشون نیمه های شب میرن مزار شهدا با شهدا تنها ی تنها میشینن درد و دل میکنن هر چی دلشون میخواد میگن و خودشونو سبک میکنن و یه سری دیگه از ذوستام هستن که شبای چهارشنبه میرن و مزار شهدا رو میشورن برای روز  پنجشنبه خدا اجرشون رو بده



سربازِ گمنام
سماوری که به بزم حسین می جوشد/بخار رحمت آن جرم خلق می پوشد
حدیث کوثر و تسنیم و سلسبیل مگوی/بگو حکایت مستی که چای می نوشد

سربازِ گمنام

از کــودکـی ام یـاد گــرفـتــم که بـگــویــم: مــادر پــدرم، نــذر پــدر مــادر اربــابـــ...

سربازِ گمنام

ای خدا یعنی میشه ما هم تو این دوراهی قرار بگیریم ... 

اللهم الرزقنا زیاره بکربلا



سربازِ گمنام

گناهی ندارد این مادر
اگر هنوز چشم انتظار فرزندش نشسته
هرچه نباشد، پشت سر مسافرش آب ریخته بود.

سربازِ گمنام



خداوند در آیاتی چند از جمله 63 سوره نساء، 151 سوره انعام و آیه 32 سوره اسراء، بر وجوب احسان و نیکی به والدین تأکید کرده است. احسان به پدر و مادر بارها از سوی خداوند سفارش شده است. (عنکبوت، آیه 8؛ لقمان، آیه 41 و نیز احقاف، آیه 51).

تجلیل از مقام مادر در قرآن

سیرت الهی پیامبران که سرمشق انسانها برای رسیدن به مقاماتی چون مظهریت ربوبیت و خلافت انسانی است، بیانگر این توجه خاص به والدین بوده است. از نظر خداوند، احسان به والدین، مقدم بر احسان بر هر کس دیگری حتی زن و فرزند است. (بقره، آیه 38 و نساء، آیه 63)

 

در این میان مادر، مستحق احسان و نیکی بیشتر در مقایسه با پدر است؛ زیرا وی مدت سی ماه رنج بارداری و شیردادن و بیداری های شبانه روزی را تحمل کرده و سختی های آن را به جان و دل پذیرا شده است. (لقمان، آیه 41 و احقاف، آیه 51) از این رو، احسان به مادر توجه ویژه به او تنها جبران کننده بخشی کوچک از سختی ها و رنج هایی است که در طول سی ماه تحمل کرده است.(همان)

اگر کسی بخواهد ذره ای کوچک از سختی ها و جان فشانی های مادر را تنها در مدت سی ماه بارداری و شیردادن، جبران کند، می بایست اصل شفقت و دلسوزی و مهربانی در رفتار را در پیش گیرد و کوچک ترین بی مهری نسبت به مادر روا ندارد. (مریم، آیات 13 و 23)

 

از آن جایی که هر فرزندی بخشی از رنج و سختی را بر دوش والدین بویژه مادر انداخته است، لازم است تا این را تدارک بیند و عدالت را تحقق بخشد؛ از این رو، برای تدارک و رسیدن به درجه خدایی شدن، لازم است تا احسان به والدین را در راس امور زندگی خویش قرار دهد و آنان را دست مایه بهشت رفتن خود سازد. (احقاف، آیات 51و 61)

خداوند در این آیات احسان به مادر را موجب پذیرش تمام اعمال نیک انسان در نزد خود و از عوامل موثر در شمول عفو خود نسبت به انسان دانسته است.

 

اگر کسی بخواهد محبت الهی را جلب نماید، لازم است احسان به والدین و مادر را در برنامه خود قرار دهد؛ چرا که محبت الهی این گونه جلب می شود. (نساء، آیه 61)

بنابر این جایگاه والدین؛ چنان والا و ارجمند است که انسان، بی توجه به شرک و کفر و فسق والدین، تنها به حکم پدر و مادر بودن، می بایست به ایشان تکریم و احترام کند. بنابراین، کفر و شرک مانع احسان نیست. (لقمان، آیه 41)

 

خداوند در آیات 31 تا 51 سوره مریم، احسان به والدین و پرهیز از هرگونه نافرمانی نسبت به آنان را مهم ترین عامل در عاقبت بخیری سرشار از سلامت و امنیت برای انسان می داند و از فرزندان می خواهد تا برای فرجام نیک خود هم شده، به والدین احسان کرده و در احترام و تکریم آنان بکوشند.

کسانی که در برابر ایشان گستاخی کرده و حتی از روی خستگی اف بگویند، خود را زیانکار خواهند یافت و در قیامت از اهل خسران خواهند شد. (احقاف، آیات 71 و 81).

هر کسی که درجه خدایی شدن را می خواهد، می بایست اطاعت و احسان مادر را فراموش نکند و در تکریم و احترام مادر و همچنین زنان صالح و مومن بکوشد، چرا که شرایطی که زن برای تعالی و کمال مرد فراهم می آورد، همانند سکوی پرتاب انسان به اوج های ربوبیت است

حق والدین، حق الله

باید توجه داشت که والدین به ویژه مادر در نظر خداوند از مقام و جایگاه والایی برخوردار است، لذا احکام خاصی برای رعایت آنان صادر شده است. از سوی دیگر، همین مقام والا در نزد پروردگار موجب شده تا استغاثه و دعای والدین به ویژه مادر تأثیر شگرفی در خوشبختی و بدبختی فرزند به جا بگذارد و تأثیر هدایتی خاص داشته باشد.

 

از نظر قرآن، بر همگان است تا از والدین خصوصا مادر اطاعت کنند و تنها موردی که اطاعت از آنان جایز نیست، دعوت به شرک و بی دینی است که در این مورد با تکریم و احترام خاص، دعوت ایشان رد می شود،ولی همچنان لازم است تا احسان و تکریم آنان ادامه یابد و حتی توجه ویژه ای به آنان مبذول شود تا ایشان نیز به راه راست هدایت یابند. (عنکبوت، آیه 8 و لقمان، آیات 41 و 51).

 

همچنین، پس از خداوند، تنها والدین هستند که می بایست مورد توجه ویژه قرار گیرند و سخنان ایشان مورد اطاعت قرار گیرد؛ چرا که حق والدین بر فرزندان همانند حق الله است. البته ناگفته نماند که فرمان پیامبران(ع) و امامان معصوم(ع) و اولواالامر صاحب شرایط، همان حکم الله است و تفاوتی با آن ندارد. از این رو گفته شده که پس از خداوند تنها حکم والدین است که همانند حکم الله می باشد. در بیان مقام مادر و ارزش های او سخن بسیار است. این که بهشت زیر پای مادران است یا مرد از دامن زن به معراج می رود، به خوبی جایگاه زن و مادر را نشان می دهد. پس هر کسی که درجه خدایی شدن را می خواهد، می بایست اطاعت و احسان مادر را فراموش نکند و در تکریم و احترام مادر و همچنین زنان صالح و مومن بکوشد، چرا که شرایطی که زن برای تعالی و کمال مرد فراهم می آورد، همانند سکوی پرتاب انسان به اوج های ربوبیت است.

 زنان با از خودگذشتگی و ایثار خود، مردان را به کمال می رسانند و موجب آرامش و امنیت روحی و روانی آنها می شوند تا به کمالات دست یابند؛ چراکه در بیوت است که نام خدا رفعت می یابد و از خانه و خانواده است که اوج و عروج آغاز می شود. (نور، آیه 63 و نیز اسراء، آیه 1). باشد با شناخت مقام زن و مادر، در تکریم و تجلیل درست ایشان با عمل صالح بکوشیم و فراتر از یک روز خاص برای زن و مادر، به روزهای زن و مادر بیندیشیم و هر روز ما روز مادر و زن صالح و مۆمن باشد و یک روز هم مادر را از یاد نبریم که از یاد بردن مادر به معنای دوری از بهشت است؛ چرا که به حکم خداوندی در آیات 51 و 61 سوره احقاف، احسان و تکریم و تجلیل از مادر، دست مایه بهشت رفتن آدمی است.

سربازِ گمنام
امروز هم جمعه شد و رفت اما باز هم خبری از شما نیامد آقا جان 

اما من فقط جمعه شماری میکنم اقا نه روزشماری ، قول میدهم از این پس برایتان روز شماری کنم آقا 

آقا جان من شرمنده ام از شما که باز هم شب قبل در هیئت مان نام شما را به خوبی  صدا نکردم و به خوبی برای ظهورتان دعا نکردم

آقا جان میگویند اگر از ته دل بخوایم میاین ! اما این ته دل خواستن چجوریه ؟ همونایی که میگن اینو به ما نگفتن حداقل شما بیا بگو!

آقا جان شرمنده ام که شما به من نزدیک میشوید و من از شما دور

آقا جان شرمنده ام که از گناه کردنم تمام پل های پشت سرم را خراب کرده ام و فقط به دامان پاک شما چسبیده ام اخه من غیر شما چه کسی رو دارم

آقا جان اینا درد دل یه گناه کار با شما بود همون گناه کاری که همیشه با نام من گناه کارم شما رو صدا میکنه 

اما اگه شما رو ناراحت میکنم دیگه نزار اینو بگم اصلا از این به بعد دیگه نمیخوام با این اسمم شما رو صدا کنم

آقا جان ازتون میخوام از این به بعد چراغ راه من بشین تا دیگه راه رو گم نکنم و از این راه به چپ و راست نرم و فقط راه مستقیم رو ادامه بدم 

آقا جان تا الانش که گذاشتین براتون نوکری کنم میخوام تا آخرش این توفیق رو ازم نگیرید میخوام تا عمر دارم نوکریتونو بکنم

...


سربازِ گمنام

وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.

یکی از مأموران پرسید:

- پسر جان اسمت چیه؟

- عباس.

- اهل کجا هستی؟

- بندرعباس.

- اسم پدرت چیه؟

- به او می گویند حاج عباس!

گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:

- کجا اسیر شدی؟

- دشت عباس!

افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت:

- دروغ میگی!

و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت:

- نه به حضرت عباس!

سربازِ گمنام

به گزارش ایسنا، مشرق نوشت: تعدادی از جانبازان دفاع مقدس، در حالی که برخی از آنان به لحاظ عمومی حتی قادر به خوردن غذا نبودند و از سرم استفاده می کردند، در نماز جمعه حاضر شده و با قامت شکسته اما استوار خود، به نماز ایستاده‎اند.

 

سربازِ گمنام
(پلنگ صورتی )شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته
سربازِ گمنام
جاده عشق چنین پیچ و خمش بسیار است
یا فقط راه رسیدن به شما دشوار است
گفته بودند که خورشیدی و هستی همه جا 
پس چرا این همه بین من و تو دیوار است
شوذ آیا که دگر ندبه نخوانیم آقا 
جمعه ای آید ببینیم طلوع یار است
سربازِ گمنام
گوگل ارث برای نام گذاری فلسطین رای گیری کرده

زود باشین رای بدین اسرائیل لعنت الله علیه خیلی جلو افتاد




http://www.israel-vs-palestine.com/
سربازِ گمنام

نثار روح پر فتوح امام خمینی (ره) و نثار ارواح طیبه شهدا از کربلای حسین تا کربلای خمین 

الفاتحه مع الخلاص و الصلوات

سربازِ گمنام

روزی است مثل روزهای دیگر. هشتصد شهید را مردم تشییع کرده و بردوش می برند تا محل معراج شهدای تهران. سخنرانی می شود. سینه زنی، مداحی و خداحافظ. من نمی روم. طبق روال همیشگی می مانم تا سوژه شکار کنم. زمزمه ای میان بچه های معراج است. می گویند: سه تا از شهدا گوشتی هستند ... بدن شان سالم است ...http://noorportal.net/uploads/News/gozaresh%20tasviri/1391/10/1391-10-13-03/1.jpg


(ادامه رو تو ادامه مطلب گذاشتم)

سربازِ گمنام

حمید داود آبادی در آخرین پست وبلاگ خاطرات جبهه نوشت:

اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود ده نمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.

مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود.

آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.

شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...

هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.

از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
"تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم."
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.

دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
"حتما باید شما اون عکس رو ببینید."
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار."
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.

کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که "موسسه میثاق" منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.

عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."

ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم:
"آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
"این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است."

با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
"الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.


دیدن این مطلب باعث شد تا این خاطره آقا را درباره شهید را ذکر کنم:

مزار این شهید کجاست؟

با دیدن تصاویر شهدا،به یک عکس خیره شد و ناگهان فریاد زد که این «هادی» من است. من با دستان خودم این کلاه را برایش بافتم.

سالهاست عکسی از یک شهید را در صفحات مختلف اینترنتی، وبلاگ‌ها، سایت‌ها و حتی بر دیوارهای شهرها می‌بینیم. عکس شهیدی که با لباس بارانی آبی خود و کلاهی که به گفته مادرش او برای فرزندش بافته است، از مظلومیت شهدایمان در دل صحراهای جنوب سخن می‌گوید.

هادی ثنایی‌مقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌گویند یادآور می‌شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پیکر هادی نبود.

تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثنایی‌مقدم چه آمده است؟. عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.

سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند. در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌شود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثنایی‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه... .

خانواده‌های شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع می‌شوند. کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید؟، چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمی‌دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهید می‌گوید:
- این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه...
http://www.laleha.com/ax/hadi/h9.jpg
سربازِ گمنام

سربازِ گمنام
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22241/B/13920103_0122241.jpg
سربازِ گمنام
http://upload.tehran98.com/img1/bf1hhj1v9q4woy3a5ezx.jpg

سربازِ گمنام

در می خواهد چه کار،


خانه ای که "مـــادر" ندارد؟!
..
..

..

صدای  شکستن در که می آید،
.
هول می کند دخترک.

این تازه اول راه است!
..
.



..
.
حضرت حیدر،

به  نام فاطمه حساس بود

 خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمـــه

 گردنت را می شکست، آنجا اگر عبــــاس بود






.


ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
.
ای کاش مدینه  در و دیوار نداشت

 فریاد دل محسن زهرا این بود،
.
ای کاش که درب خانه مسمار نداشت
..






در
با مادر هم قافیه شد

کوچه با کوفه
.
و آه با چاه؛
.
علی اما....قافیه را باخت،

بعد از فاطمه!
..


سربازِ گمنام
افسران -

ما همه مصطفی هستیم و راه ما راه روشن است.

سربازِ گمنام

http://www4.golenarges.com/Themes/fatemieh/1/img/header.png

ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور برای خدمت زهرائیم

روزی که تمام خلق حیرانند

ما منتظر شفاعت زهرائیم

http://media.afsaran.ir/si8vcu_535.jpg


یا علی تنها مرحم دل زهرا 

http://aaallliii.persiangig.com/image/moalla/Naghashian%204/%D9%87%D8%AF%D9%87%D8%AF.jpg


به امید انروز که ندای

انا بقیه الله

در جهان طنین انداز شود


http://media.afsaran.ir/siex3t_535.jpg


سربازِ گمنام
سربازِ گمنام

هر چه گشتیم ندیدیم که جای تو کجاست
چشم آلوده نبیند که سرای تو کجاست
به غلامان تو اعجاز مسیحا دادند
تا بدانند همه شأن گوای تو کجاست
در بیابان طلب گم شدم از غیبت تو
ای حبیبم قدم راهنمای تو کجاست
ای نسیم سحر از بوی خوش یار بگو
وقت فیض است دم عقده گشای تو کجاست
می شد ای کاش بدانیم که در این ایام
به غریبی علی بزم عزای تو کجاست
مادرت چشم به راه است بیا ای آقا
بهر تعجیل فرج ذکر و دعای تو کجاست

سربازِ گمنام

 

درزیر باران تشنه ی دیدار کسی بودن خنده دار نیست گریه دار است!!!

درزیر بارانی که منتظرقدمهای کسی هستی و چشم انتظار آمدنش نسیم آمدنش روحت را مینوازد؛

من شکسته ام،یخ شده ام و فقط گرمای شیرین انتظار است که مرا زنده نگاه داشته،چه خانه ای که صاحب خانه از نظرم پنهان است،میدانم باچشماانی خطاکار وگوش های پراز لهو،نباید انتظار دیدن وشنیدن داشت!

درحیاط جمکران ناگهان قدمهایم درجایی خشک میشود،توکه نمیدانی وقتی درد دلهایم همه به درد منتهی شده اند..وجمعه هی میخواهدخود را گذشته معنا کند چه زجری میکشد؛

وقتی تمام بارهای کلمه در(ا.ن.ت.ظ.ا.ر)جمع شده است وانتظار صبر می آوردو طاقت!!پس من خواستار انتظارو صبرم...من بی مایه همه ام را ندیده ام وچقدر برای من نشستن بر روی خاک های جمکران بدون او دردناک است،وقتی مینشینم؛وقتی که روی خاکها مینشینم و تماما خاکی میشوم...تربتم میشود خاک منزلگاه او،سجاده ای باوسعت زمین دارم وقبله ام خانه اش،ونمازم؛نمازانتظار وقربت الی الله...باوضویی از بوی خاک وپیشانی خاکی وچادر خاک گرفته ام...من خود نیز زاده ی همین خاکم،

و...

نم باران!!

وباز تشنگی دیدار؛

صدارا میشنوی؟باران نیز خواهان سیراب کردنم است،تلاشی از رطوبت بی فایدگی!!به لبهای خشکم که میخورد از آب بیزار میشوم.

وقتی باران شدید میشود؛من میمانم وجمکران وشب...شبی که تنها یک ستاره داردوآن هم درست روی زمین ودرقلب جمکران...پس ازشبی که چنین ستاره ای دارد نمیحراسم بلکه عاشقم میکند؛"ستاره ای غریب در صحرای دنیا"

باران؛

دلم را شسته است همه چیز را رُفته و میخواهد برود...به خیالش در خاطرم خواهد ماند!

او نمیداند که عشق رُفته و شسته نمیشود وبه هیچ امکان از بین نخواهد رفت...عشقی چنین بزرگی که قلب کوچکم را دریا کرده ومهر دوستارانش در دلم مینشیند...

ای جمکران؛

کی صاحب خود را در بغل خواهی گرفت؟

سربازِ گمنام
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه دوستای گلم

اینجانب عازم کربلای ایران هستم برا خادمی شهدا

برا همه یه دعای کلی میکنم اگه میخوای اسمت رو هم تو نظرات بنویس

از همتون هم عاجلانه درخواست میکنم دعام کنید

انشاا... همتون با شهدا محشور بشید


وسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


سربازِ گمنام