این
صدای خنده ی کودکانه ی فرزند حسین است که در میان خیمه ها پیچیده است..
درون
خیمه رقیه مشغول بازی با علی اصغر است و علی اصغر به بازی های خواهرش می خندد.
گهواره ی چوبی درگوشه خیمه است...و رباب
بانوی حسین در کناری نشسته و در حالی که با تبسم به آن دو می نگرد در حال دوختن
لباسی برای پسر کوچکش است...آخر فرزند او روز به روز بزرگتر می شود...
پرده خیمه کنار می رود و دختر عزیزحسین، سکینه
خاتون وارد می شود...رباب او را می نگرد...حسین همیشه سفارش این دختر را به رباب
می کند.آخراو هنوز جوان و البته سیمای چهره اش....
سکینه
خاتون با آن قامت زهرا گونه اش در حالی که جانمازش را پهن می کند به خواهر و
برادرش نگاه می کند و می گوید: خواهر به فدایتان...خواهر به فدایتان...
سپس چادر نمازش را به سر می کند و آرام رو به
قبله می ایستد... الله اکبر چه عظمتی دارد این دختر ...
تشنه ی بوی کربلام این روزها
دلم بدجور هوای محرم کرده است
کجاست پیرهن مشکی من
کجاست مکتب روضه فرزندان فاطمه س
حسینی میمانم حسینی میمیرم