آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه

*همسرم را عاشقانه دوست داشتم

سال 78 در حالی که 27 ساله بودم، توسط یکی از دوستان با شهید مددخانی آشنا شدم. البته قبل از اینکه بنده او را ببینیم، شرایط سخت‌تری از خودش را برای من توضیح داد اما عشقی در وجودم بود که این شرایط برایم راحت به نظر می‌رسید؛

می‌دانستم که او در جهت انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر جانش را فدا کرده است و با توجه به اینکه این امر برایم ارزشمند بود، پذیرفتم که در کنارش زندگی کنم.

همسرم را عاشقانه دوست داشتم؛ او فردی مؤمن، خوش اخلاق و صبور بود. در طول 15 سال زندگی مشترک 5 بار مورد عمل جراحی ناحیه ستون فقرات قرار گرفت حتی عمل پیوند مهره روی وی انجام شد و به دلیل عوارض ناشی از این عمل‌ها و ایجاد مشکلات بعدی، یک سال درد و رنج بسیاری را تحمل کرد و در نهایت به آرزویش که شهادت بود، رسید.

* تنها بودیم

در طول این دوران ما صاحب فرزندی نشدیم و یک سری شرایط و مشکلاتی وجود داشت که حتی در این زمان کوتاه فرصت پیگیری این مسئله را نداشتیم.

خیلی همدیگر را دوست داشتیم؛ در طول این سال‌ها خودم کنارش بودم همه خانواده را فدای مسعود کردم پدر، مادر، برادر و فامیل. اگر برای خرید و کارهای دیگر بیرون از منزل می‌‌رفتم، دقایقی بعد با من تماس می‌گرفت و می‌گفت: «زود برگرد» او تحمل تنهایی را نداشت؛ اقوام و دوستان هم کمتر به او سر می‌زدند.

* پرستارش بودم

از نظر جسمی هم او قطع نخاع بود و وضعیت خاصی داشت؛ لحظه‌های با وی بودن برایم زیبا بود و هیچ وقت حاضر نشدم او را به آسایشگاه ببرم. در سال 91 که حدود 3 ماه در بیمارستان بقیه‌‌الله بستری بود و امسال هم از سوم فروردین تا زمان شهادتش در 16 فروردین در کنارش بودم و از او پرستاری می‌کردم.

همسرم به دلیل عوارض عمل‌ها، تحرک کمتری داشت و بیشتر در بستر و حالت خوابیده بود. علاقه زیادی به نوشتن داشت اما با این شرایط جسمی نمی‌توانست آنچه می‌خواهد را بنویسد گاهی که مطلب ادبی به ذهنش خطور می‌کرد مرا صدا می‌زد تا آن را برایش بنویسم.

شهید مددخانی از نوجوانی وارد بسیج مسجد المهدی شد؛ در 14 سالگی هم در عملیات «والفجر هشت» حضور داشت و درصدی هم شیمیایی شده بود. او به دلیل عوارض ناشی از موج گرفتگی در جبهه، گاهی اوقات عصبانی می‌شد اما خیلی صبور بود و سکوت می‌کرد.

* وابستگی به دنیا نداشتیم

من و مسعود وابستگی به این دنیا نداشتیم؛زندگی ساده‌ای داشتیم؛ اهل تجملات نبودیم و با کمبود درآمد راحت زندگی کردیم؛ با اینکه خودش الگوی صبر برای من بود به من می‌گفت: «خیلی صبور هستی». او در برابر درد خیلی صبور بود و اصلاً شکایت نکرد هیچ وقت از وضعیت جسمی‌اش گله نکرد و می‌گفت «خدایا شکرت. توکلم به خودت است».

یک وقت‌هایی به من می‌گفت: «خسته ‌شدی؟» می‌گفتم: «دشمن ما خسته‌ است» و ادامه می‌دادم: «الله اکبر؛ جانم فدای رهبر». او حضرت آقا خامنه‌ای را خیلی دوست داشت و هر وقت می‌خواست درباره ایشان حرفی بزند و ابراز علاقه کند، می‌گفت: «فدای سید علی».

با اینکه از نشستن بدش می‌آمد اما سال‌ها خانه‌نشین شده بود. مشکلات متعددی داشت اما هیچ وقت به زبان نیاورد و روال عادی زندگی را داشت.

شهید مددخانی با دیدن شرایط بی‌حجابی و فاصله گرفتن جامعه از آرمان‌ها خیلی ناراحت بود و در زمزمه‌هایش می‌شنیدم که می‌گفت: «ببین چه می‌گذرد در خیابان‌ها، خدایا مرا ببر که این مسائل را در جامعه نبینم چه می‌خواستیم و چه شد!».

بی‌غیرتی مردان او را عذاب می‌داد و می‌گفت: «امام حسین علیه‌السلام به خاطر امر به معروف و نهی از منکر جانش را فدا کرد؛ الان چرا این‌قدر سکوت است؟ بچه‌ها کجا هستند؟ کجا رفتند؟ شهدا کجا هستند و ببینید؟». عزاداری را می‌دید و می‌گفت: «عزاداری فقط صرف سینه زدن و نذری دادن نیست؛ راه سیدالشهدا را باید ادامه داد» او شهدا را صدا می‌زد و می‌گفت: «بیایید به فریادمان برسید» بیشتر دوستان و هم‌کلاسی‌های همسرم شهید شده بودند، شهیدان «علی مهران» و «علی شکاری» و شهید متولیان و شهید استوار از دوستان نزدیک مسعود بود.

گاهی وقت‌ها که تنهایی از منزل بیرون می‌رفتم و وضعیت نامناسب جامعه را می‌دیدم و بعد از بازگشت برای همسرم تعریف می‌کردم، او می‌گفت: «دیگر این مسائل را برای من تعریف نکن؛ با شنیدن این حرف‌ها آتش می‌گیریم». وقتی که باهم بیرون می‌رفتیم اگر مسئله‌ای می‌دید، با زبانی نرم تذکر می‌داد و همیشه حرفش تأثیرگذار بود.

* 19 سال گمنامی

شهید مددخانی 19 سال جانبازی‌اش را در گمنامی بود؛ نمی‌خواست کسی از وضعیتش مطلع شود؛ اگر هم من می‌خواستم برای کسی تعریف کنم، می‌گفت: «به کسی نگو من به خاطر خدا رفتم و خودش می‌داند کافی است».

همسرم برای پیگیری اخبار، روزنامه‌ کیهان را مطالعه می‌کرد و از مشترکان قدیمی کیهان بود؛ گاهی به او می‌گفتم: «با دفتر روزنامه کیهان تماس بگیر تا بیایند، شرایط شما را ببینند و مردم بدانند که چه کسانی در مسیر امر به معروف و نهی از منکر جان‌شان را فدا کردند» اما موافق این کار هم نبود و می‌گفت: «اول برای رضای خدا و بعد رضایت سیدعلی خامنه‌ای این کار را کردم و از کسی انتظاری ندارم»؛ او علاقه زیادی به رهبر معظم انقلاب اسلامی داشت و عکس ایشان بالای سرش بود.

این اواخر وضعیت مناسبی نداشت؛ سوم فروردین امسال و هنگام خروج از منزل برای رفتن به بیمارستان بقیة الله، نگاهی به من کرد و گفت: «می‌روم و دیگر وارد این خانه نمی‌شوم، دیدار به قیامت». به او گفتم: «پس من چی؟ من را نمی‌بری؟» لبخندی زد و گفت: «حالا فکر کنم ببینم برای تو چه کار می‌توانم کنم».

در آخرین لحظات هم دست‌های مرا روی صورتش گرفته بود و می‌بوسید و می‌گفت «مرا ببخش در طول این سال‌ها خیلی اذیتت کردم؛ هیچ کاری در شأن تو انجام ندادم».

وجود همسرم برایم خیلی ارزشمند بود؛ خداوند انگیزه و صبر زیادی به من داد و در این معامله از خداوند آخرت خوب می‌خواهم....

نظرات  (۸)

۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۵۷ شهید علیرضا حجتی (خادم الشهدا)
مادر جان یه خواهشی از شما دارم، شما رو به بی بی فاطمه زهرا _سلام الله علیها_ برام دعا نکنید!

آیه الکرسی نخونید! به خدا همین که خمپاره ها زمین می خورن، همه کسانی که دور و برم هستند، به خاک می افتند اما من حتی یه خراش هم بر نمی دارم.

روزهای بعد از شهادت، پیرزن به قبر پسرش گلاب می پاشید و می گفت: دیدی نخوندم عزیزم، دیگه برات آیه الکرسی نخوندم پسر گلم...

و بعد روی قبر بقیه شهـــــــدا هم گل می گذاشت و می رفت.
خاطره قشنگی بود.اموزنده وتاثیر گذار...
خوشلحالشون...
هنوزم ادمای خوب وجود دارن...
خدایش بیامرزاد


سلام
با " روح بلند مرتضای شهید" شهیدی از نسل امروز
به روزیم
سلام
با " روح بلند مرتضای شهید" به رزویم
خیلی قشنگ بود زندگیشون.
خوش بسعادتشون.

اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
جانم فدای سیدعلی
فاطمه یعنی شرف،یعنی حجاب, فاطمه فخر زنان، روز حساب

فاطمه یعنی رضای کردگار

شاهکار خلقت پروردگار.
عالم شده معطر از گلشن خدیجه / خندد گل محمد در دامن خدیجه آنان که دیده بستند از خدمت خدیجه / کی می توان ببینند این عزت خدیجه . . . هدیه به پیشگاه این مادر و فرزند نورانی ، صلوات . . .
میلاد با سعادت خانوم زهرا برشما مبارک باشه.
میلاد امام خمینی هم برشما مبارک باشه.
التماس دعا
یازهرا

ارسال پیام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">