دیدم داشت گونی سر بندها رُ با وسواس زیر ُ رو میکرد
پرسیدم :دنبال چــی میــگردی ؟
گفت :دنبال یه ســر بــند " یا زهـــرا " میگردم ...
گفتم :چــه فرقی میکنه،سربند سـربنده ، یکیش ُ بردار دیگه !!!
گفـت: آخه مـــن بچه یتیمم ، مادرم حضرت زهراست ، آروزمه اینه
که حضرت زهرا من ُبه فرزندی قبول کرده باشه،یه لحظه من ُتنها نزاره ...
ای آن که خون کردی دل سید علی را
بدان که ما هنوز سربند یا زهرا (س) نبستیم
وای اگه ببندیم چه میشود
داشتم وسایلم را جمع میکردم تا برگردم خط که مادرم از توی گنجه یک چفیه درآورد
و گرفت طرفم. به شوخی گفتم این چیه مامان ؟ نخودچی کشمش برام خریدی؟
گفت : نه مادر ، نذر داشتم اگه قسمت شد و رفتم کربلا، 72 تا سربند بین
زائرین آقا پخش کنم. می ترسم عمرم کفاف نده، حالا که این بچه ها همه زائر آقان
چه فرق داره ،ببر نذرمو تو ادا کن....
یک شب قبل از عملیات یاد امانتی مادرم افتادم.
سریع رفتم توی سنگر و چفیه رو آوردم
و سربند ها رو یکی یکی بین بچه ها پخش کردم .
روی همه سربندها نوشته شده بود : " یافاطمة الزهرا "
همه اون 72 نفر پرکشیدند و به زیارت آقا رفتند...
دل ما هم برات تنگ شده...
پارسال که ما رو پیچوندی!!!
امسال هم که داری از همین الان بهونه میگیری...
دعا به جای خود چشم؛ ولی امسال نیای من میدونم و تو!!!!!!!!