خواهر شهید...
گریه میکرد و داد میزد...و می گفت:می خواهم صورت برادرم را ببوسم...
اما..به خواهر شهید اجازه دیدن شهید را نمی دادند...
گفتند نمی شود اصرار نکنید..
خواهر شهید:با ناله و گریه التماس میکرد و می گفت...
چرا نمی ذارید...!!من خواهرشم..!!می فهمید..!!
گفتند تشریف بیارید و برادر شهیدتون را ببینید..!!
. . . . . .

اما..به خواهر شهید اجازه دیدن شهید را نمی دادند...
یکی آمد و گفت:خواهرشه.. عیبی نداره..بذارید برادر شهیدش را ببوسه...
گفتند نمی شود اصرار نکنید..
خواهر شهید:با ناله و گریه التماس میکرد و می گفت...
چرا نمی ذارید...!!من خواهرشم..!!می فهمید..!!
گفتند تشریف بیارید و برادر شهیدتون را ببینید..!!
. . . . . .
این شهید سر ندارد...
----------------------------------------------------------------------
یک موضوع بی ربط...
بعضی ها واقعآ دارند ما را دلزده میکنند از گذاشتن پست...
چقدر مسخره کردن را تحمل کنیم...چقدر اتهامات را تحمل کنیم...