دنیا مشتش را باز کرد.
شهدا "گل" بودند و ما "پوچ".
خدا آنها را برد و زمان ما را...
خاطره ای از سر دار شهید سهراب نوری به نقل از حاج باقر مولوی
در عملیات مجنون شهید نوروزی یکی از برادران بسیجی را خدمه آر-پی-چی
قرار داد. وقتی که تانک های عراقی در فاصله ی نزدیکی قرار گرفتند وی بعد از مقداری
سینه خیز رفتن و تغییر موضع سر پا بلند شد تا تانک عراقی را شکار کند اما گلوله
تانک به سینه اش برخورد کرد. سر و مقداری از سینه ی او را به کلی جدا کرده، با خود
برده. به طوری که حتی هیچ گونه آثاری از خون ریزی هم در محل حادثه بر زمین پیدا
نشد و تن او تا چند قدم همچنان راه می رفت و خون به طور عجیبی فواره می کشید، سپس
بر زمین افتاد. اعضای او را برداشتیم و داخل یک گونی گذاشتیم و یک تکه
کارتن(بسکویت) پیدا کردیم و به زغال (که از آتش باقی مانده بود) اسم او را بر آن
نوشتیم و با بند پوتین به فانوسقه اش بستیم تا اینکه شناسایی شود.
در آستانه زیارت خانه یار و شهر دلدار، سفری می باید و هجرتی...
خدایا ممنون که مرا به خانه ات دعوت کردی
امیدوارم میهمانی لایق میزبانیت باشم
ان شاالله نایب الزیاره همه همسنگران در حریم امن الهی مکه مکرمه و مدینه النبی هستم.
حلال بفرمایید.....