آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه

۱۵ مطلب با موضوع «بسیج» ثبت شده است

http://fashnews.ir/images/upfiles/20150316/ff.jpg

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/4Me3MOrQf4tSjBEN_CGp2KtNno_LHP27KYNnTOji4nA8UwyRH38Lcw/s/w532/

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/RQcROyZwEpU51UUGa3krlglaErLhgw8WaNMumdWbAUN0YaE8mfa0hQhttp://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/pytW6s977NAm8WmQzEsUa-RMe_4NmUXajvIyad3oFgIRl6dcIun3yw

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/F2XRrlsQCZmvJNOIWg5TA2EticG56vKXxFCgF-zOCbZI5FWzjRUl5Q/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/mmU7pG5JdF4q8dBfNFHWBd89H4KyfoJ9L1jdSWiTL8nyn8Ql7BC22A/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/8aK9XOUZC5REHvNqqNFZcNBaQDqWXpsfNvBc8NEmuyf3M7HpaXEbfQ/s/w535/

سربازِ گمنام

"برادر پاسدار روح الله سلطانی" مسئول عملیات لشکر عملیاتی 25 کربلا صبح امروز در درگیری با نیروهای پژاک در غرب کشور به شهادت رسید.

در حالی که برخی منابع خبری از شهادت وی در درگیری با گروهک پژاک خبر دادند، گفته می‌شود وی در مقابله با اشرار مسلح در منطقه سردشت به شهادت رسیده است.

شهید سلطانی از اهالی روستای کچب کلوای آمل و دارای دو فرزند کوچک است.


http://www.defapress.ir/IDNA_media/image/2015/06/72204_orig.jpg

سرهنگ پاسدار شهید روح‌الله سلطانی در مبارزه با اشرار مسلح نوار مرزی شمالغرب کشور به شهادت رسید.

وی بامداد امروز طی عملیاتی در منطقه سردشت به ندای حق لبیک گفت.

شهید سلطانی از پاسداران لشکر عملیاتی 25 کربلا، دارای دو فرزند و از اهالی روستای کچب‎کلوای بخش دابودشت آمل بود.

  دوم اردیبهشت‌ماه امسال نیز لاله‎ای دیگر از این لشکر پرافتخار «سردار شهید سید جلال حبیب‌الله‌پور» در مبارزه با عوامل تکفیری در سوریه به


شهادت رسید.


سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/24GnNw6o-8b_BC4xn9s5j8hiO7Tav9nSgnX3DRb148ueeile2EpWGA/s/w535/


مجروح شده بود
ـ منتقلش کردند بیمارستان صحرایی . . .

بیمارستان بمباران شد
مدارک ، پرونده ها ، گزارش مجروحین خاکستر شد

سربازِ گمنام


http://basijmasajed.ir/sites/all/themes/mahallat/logo.png



به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج مساجد و محلات: این روزها بوی عطر 175 شهید غواص عملیات کربلای 4 ،فضای وطنمان را عطر آگین نموده است. هر چند که این شجاعت و شهادت طلبی مردان مرد روزگار نیازمند کنگره های عظیمی است، لکن اوج هنرنمایی و ولایت پذیری و تعبد این عزیزان، عاشورایی برپا نمود ،که در این عاشورا، رژیم بعث شمر، وآمریکای خونخوار و بی رحم از یزیدیان بودند.مردم بصیرایران اسلامی و بسیجیان دریادل، به خوبی می دانند،که اگر در دوران 8 سال دفاع مقدس و جنگ با دنیای کفر رزمندگان غیور این مرز وبوم با حداقل امکانات مواجه بودند . امروز در اوج قدرت و اقتداریم و با تمام قدرت خود در مقابل دشمن ایستاده ایم و همه به خوبی می دانیم که دشمن، استکبار جهانی است، دشمن امریکاست و دشمن صهیونیست ها هستند.به راستی شوکت، عزت و عظمت امروز ما در گرو همین خونهای پاک لاله های مظلوم است که هر گونه سوء استفاده بیگانگان از منافع ملی را سد کرده است.اگر دیروز در عملیات کربلای 4 ، رادارهای آمریکا به جبران از قضیه مک فارلین تمام جزییات را به بعثی ها گزارش دادند، امروز طرح نقشه های جدید در جهت دست یازی به خاک، هویت،فرهنگ و منافع ملی ، در دستور کار استکبار جهانی قرار گرفته است، اما نمی دانند و نمی فهمند هر آنچه توطئه ها علیه این مرز و بوم پیچیده تر گردد، مردم غیور ایران به رهبری فرمانده و مولای خود، امام خامنه ای(مد ظله العالی) ، با هوشیاری و آگاهی بالا ، و با حفظ وحدت و ارتباط با یکدیگر ، آماده جانفشانی در دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی خواهند بود و دشمن زبون بداند، امروز بر خلاف 8  سال دوران دفاع مقدس، دست رزمندگان ما ، به حول و قوه الهی باز است و ان شاء الله ، با یک اشاره رهبر عزیزمان تا از میان برداشتن همه دشمنان اسلام، در میدان خواهیم بود.در همین راستا،همه با هم، امشب، در کلیه مساجد و پایگاههای محلات، با سر دادن شعار مرگ بر آمریکا، انزجار خود را از شیطان بزرگ، به منسه ظهور می گذاریم.

همه با هم، امشب، در کلیه مساجد و پایگاههای محلات، با سر دادن شعار مرگ بر آمریکا، انزجار خود را از شیطان بزرگ، به منسه ظهور می گذاریم

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/a7GkLvNgSLAFxG4fidJM3R6KyAbehG1BO8h8TeGFV_uxLbY7vhHJ2w/s/w535/




سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/5NkHd5w9MV0Hb9pvvIHS9t-zRrCDIf8oyiPe9q72ydRdxaSYuH0P0g/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/qEK7Y8oExR5bphklSMKqcgbkw0fr46OgReWUQ2q9CAiuGS-gKzasGA/s/w535/



یکم.
تا سه چهار سالِ اول، زنگ خانه را که می‌زدند، پا‌برهنه می‌دوید توی حیاط. قرار نداشت؛ عکسش را همه‌جا، از صف‌نانوایی و جلسه‌ی‌قرآن و عزا و عروسی می‌برد با خودش. غروب‌ها، حیاط را آب و جارو می‌کرد و می‌نشست روی پله‌ی سومِ خانه و به درخت‌های کهنه‌ی نارنج خیره می‌ماند. با زن‌های محل، حلوا درست می‌کردند وشیرینی پنجره‌ای می‌دادند دست بچه‌های محل که عصرها کوچه را می‌گذاشتند روی سرشان. شب که می‌آمد توی اتاق، آرام زیر لب، برای قاسم لالایی‌های غمگین شمالی می‌خواند و تصورش می‌کرد که گوشه‌ی زندانِ عراقی‌ها مانده است و دارد از لای پنجره‌یِ کوچکِ سلولش ماه را نگاه می‌کند. با بغض، چشمان خیس‌اش را پاک می‌کرد و دست می‌کشید روی قاب عکس قاسم.
دوم. 

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/r8gRcVL3R1GhU8PARogLzIQ0lrf3-EOHPf4fmytUUuCCgRCSLyKNJg/s/w535/

سربازِ گمنام

این مطلب رو بخونید و برای همه ی اونایی که جا موندن دعا کنید .


http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/efKGhJ_Q2_ed3llAzazYRL9zojOnFcIbnpyV4xJVV4J7b6GqWuZA0Q/s/w535/


15 نفر بودیم که دبیرستانمان تمام نشده رفتیم جبهه.دوست ، هم محلی ، هم هیئتی بودیم باهم . برعکس الان،جثه ام ازهمه بزرگتر بود ولی از نظر سنی کوچکترین شان بودم . هم قسم شده بودیم تا شهید نشدیم ازخط برنگردیم عقب.چندماه اول در هر عملیاتی که شرکت می کردیم هر 15 نفرمان صحیح و سالم بر می گشتیم.حتی کوچکترین خراشی هم بر نمی داشتیم . رویمان نمی شد سرمان را بالا بگیریم از خجالت . تا اینکه طلسم شکست و یکی مان شهید شد . همه خوشحال و سرحال بودیم و منتظررفتن . عملیات بعدی سه نفر دیگرمان هم رفتند پیش حوری ها . توی صف حرکت می کردیم پلاکم افتاد . خم شدم که بردارم ، تیرخورد وسط پیشانی دوستم.انگار پنج قل خوانده باشند برایمان . تیر می چرخید و می چرخید و به جای اینکه بخورد به من ، می خورد به بغل دستیم . نه نفر بیشتر نمانده بودیم توی سنگر منچ بازی میکردیم که تنگم گرفت . وسط بازی رفتم مستراح که حمله هوایی شد . بیرون که آمدم دیدم سنگر نیست . دود شده بود رفته بودهوا . لعنت...که بدموقع بگیرد.کربلای یک ، دو ، سه ، چهار و پنج آمد و هرکدام ازعملیات ها یکی شان رفت پیش خدا جز منی که کوچکتر از همه بودم . همه رفته بودند و دیگر نوبت من بود . منتظر کربلای شش بودم که دیگر نیامد . اسم عملیات ها عوض شد و من ماندم وحوضم . اواخر جنگ بود که اسیر شدم . خوشحال بودم که هنوز راه فراری است . کلی شکنجه ام کردند . بعضی ازهم بند هایم شهید شدند ولی چون جثه ام درشت بود و بنیه ام قوی زود خوب می شدم . هرکاری کردند ، نمردم . بلأخره آزاد شدیم.
برگشتم خانه . نه موشکی و نه خمپاره ای و نه تیری . دیگر ناامید بودم که سرفه ها شروع شد . بدنم تحلیل رفت . افتادم به شیمی درمانی . حالا هم که نشسته ام روی تخت بیمارستان . موهایم ریخته است . هر ده دقیقه یکبار سرفه می کنم . دکترها گفته اند سرطان خون دارم و تا سه ، چهار ، ماه دیگر رفتنی ام . خوشـــحالم . تلویزیون دارد تبلیغ شامپو نشان می دهد . دست می کشم به ســـرم و می خندم . اخبار علمی فرهنگی شروع می شود . می خواهم خاموش کنم که می گوید«با توانمدی متخصصین جوان و برومند این مرز و بوم داروی درمان سرطان خون کشف شد . مسئول پروژه این دارو گفته است...»
تلویزیون راخاموش می کنم . شاید ترکشی ، تیری ، خمپاره ای ، چیزی...

سربازِ گمنام

خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده سرهنگ اطلاعات نظامی حسین حسینی است:

 
عصر به اردوگاه شماره ۹ رمادی رسیدیم. وقتی پیاده شدم یکی از نگهبانان آنجا با کابل به طرف من حمله کرد که با فریاد قاسم در جا میخکوب شد. فرمانده عراقی رمادی ۹ نقیب(سروان) احمد بود من خودم را معرفی کردم. او فکر کرد من عربی نمی دانم به سربازان گفت حق ندارید وی را بزنید. موقع خداحافظی با قاسم او من را بغل کرد و زد زیر گریه که برای خود من هم عجیب بود پول هایی که در پمپ بنزین به دست آورده بودم (هشت دینار و نیم) به قاسم دادم و این تعجب نگهبانان عراقی را بیشتر کرد که این دیگه چه جور اسیری است که پول هم دارد.
 
چون وسایلی را که جمع کرده بودم در ۳ تا کیسه انفرادی بود، سروان احمد به سربازانش دستور دادکه کیسه ها را تا آسایشگاه برای من ببرند. اسرای که همگی در یک سلول بودند بعداً برایم تعریف کردند ما تعجب کردیم چه اسیری که جلو راه می رود و۳ سرباز عراقی وسایل او را می آورند.
 
خودم را معرفی کردم و در گوشه ای نشستم، چند نفر آمدند و حالم را پرسیدند، ‌متوجه شدم اکثراً بسیجی و رب المشاکل و از اردوگاه شماره ۱۱ هستند. کسانی مثل احمد چلداوی (دانشجو رشته برق و از اهلی اهواز و دکتر فعلی در رشته برق، چندین بار با ایشان در تلویزیون مصاحبه کردند، وی به همراه ۲نفر دیگر فرارکرده بود و متاسفانه موفق نشده بودند.)
 
علیرضا صادق زاده (از اصفهان و فرزند جناب سرهنگ صادق زاده و دکتر فعلی) مهندس شفیعی، رضا سلیمی (مهندس فعلی، الان همسایه هستیم)۲نفر درجه دار ارتش و تعدادی سرباز (عبدالله که عرب خوزستانی بود، رامین از تهران، عبدالرضا نیرورنگ از تهران و....) بین  اسرا بودند.
 
حدود ۴۹نفر در آن آسایشگاه بودیم. آنان می خواستند از من بدانند حق هم داشتند، کمی تعریف کردم از اردوگاه ۱۹و چرا اینجا هستم و آنها هم تعریف کردند. متوجه شدم در طبقه بالا چند اسیر قدیمی ۱۰ ساله هم هستند. آن شب به آشنا شدن و تعریف کردن گذشت.
 
صبح موقع آمار دوستان لطف نموده من را در صف اول جای دادند، نگهبانان که در را باز کردند از سوی ارشد اسرا (سرباز عبدالله) برپا اعلام شد. اما من همچنان نشسته بودم، نگهبان بعد از آمار به من گفت بلند شو، چرا جلوی من خبر دار نایستادی، من که به سیم آخر زده بودم به او گفتم، ‌من افسر ایرانی هستم و تو سرباز دشمن. چیزی نگفت و رفت.
 
درب آسایشگاه که باز میشد دیگر تا شب بسته نمی شد. ساعتی بعد احمد چلداوی گفت نگهبانان تو را خواستند، ‌به او گفتم بعنوان مترجم با من بیا  به دنبالم آمد وارد اطاق نگهبانان که شدیم دیدم رفتارشان دوستانه است، گفتند برای حفظ نظم و انضباط آخر صف بنشین و آرزوی آزادی ما و رها شدن خودشان  را کردند. احمد گفت تو خودت عربی بلد بودی چرا گفتی من بیایم، گفتم برای اینکه اگر قرار شد کتک بخورم تو هم باشی تا سهم من کمتر شود. خنده ای کرد و از هم جدا شدیم.
سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/ga5Cr77u2JAyR_50Qnhz8NkyYJZ5GjuX-qVDKH7KhGxp3OeR3MrFlQ/s/w500/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/bfvv2qrd04ONeAx9MiceRMDKwxTUZMrbT5YRVmy7mpHlUFQIzWYE-Q/s/w535/

سربازِ گمنام
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/jTttRC_XGI_7rfp1R7vIra9PGv8F8LMIc0vODwEu063oDo6yiqxicg/s/w535/

بسم الله الرحمن الرحیم
دلم خواهد که من یار تو باشم /همیشه من مدد کار تو باشم
امیدم هست اندر غربت تو / انیس و یار و غمخوار تو باشم
زیباترین صحنه ی عشق را در عالم به محبت مادر تشبیه کرده اند. می گویند در بازار محبت آنکه بیش از همه عاشقی کند، نمی تواند اندکی از مهر مادر را ترسیم کند. خداوند این محبت را در دل مادر به ودیعت نهاد تا مردم معنای عشق را دریابند. حال اگر این محبت دو سویه باشد، صحنه ی زیباتری ترسیم می شود. آری، چه زیباست عنایت مادر به فرزند و ارادت فرزند به مادر. این غایت و نهایت عشق است.

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/NbLaIvS-gesbikSL5n61SBznOJ7lqKTlqzj7WOZuSQSiOyV2S4wKUQ/s/w535/




حسین سخا ؛ هنر و دغدغه های انقلاب اسلامی بخشی از گفتگوی تفصیلی منتشر نشده «مسیر» با حسین احمدی سخا؛ تجربه گرافیک  انقلاب اسلامی : .
ممکن است ما یک نگاهی داشته باشیم که الآن برای مثال در سوریه جنگ است، من بیایم پوستر بزنم یا بروم توان نظامی‌ام را بالا ببرم و بروم آن‌جا بجنگم. دو نگاه است. هر دو هم لازم است. حالا باید دید کدام مهم‌تر است؟ این باید بررسی شود و با زیرکی هم باید بررسی شود. یک مقدار هم شخصی است. منِ حزب‌اللهی دغدغه‌مند در کدامشان مؤثرتر هستم؟ این را باید بفهمی و شناخت داشته باشی. از سر تنبلی نباید برویم. این خیلی بد است. باید واقعا در کشور رصد کنیم ببینیم چه چیزی لازم است. من یک زمانی در وبلاگم یک مطلبی نوشتم با این عنوان که "من پلاکت‌ها را دوست دارم"؛ یک تشبیه است. چون پلاکت وظیفه‌اش در بدن این است که هر جایی را که زخم می‌شود، درست کند. به نظر من نقش بچه حزب‌اللهی‌ها در جامعه باید این‌طور باشد. اگر حزب‌اللهی دغدغه‌مند هستی و مثلا یک توانایی‌ای داری، باید متناسب با آن کمک کنی. شما اگر به این نتیجه رسیدید که باید در این فضا کار کنید و بدانید که می‌توانید، خب اگر نروید خیانت کرده‌اید...
.
متن کامل این گفتگو را در پایگاه راهبردی بخوانید: RAHBORDI.IR

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/QRb5ziONKvhjhgI0BhLtKf7F6tnclX9EsipqR8mtNITo2PnM1slgBg/s/w535/

سربازِ گمنام

ویژه نامه جرعه ای از آسمان (2) به مناسبت هفته بسیج در شهرستان های بهشهر و گلوگاه و بخشی هم در ساری منتشر شد.

پیش از این نشریه جرعه ای از  آسمان (1) بمناسبت هفته دفاع مقدس در سطح شهرستان منتشر شده بود .


http://8pic.ir/images/wepng7df5a6i3fhhz0fe.jpg



کاری از کمیته فرهنگی پایگاه بسیج امام خامنه ای (مدظله العالی)

سربازِ گمنام

http://s5.picofile.com/file/8153108018/88888888888888.jpg



امام خامنه ای (مدظله العالی)

فرهنگ بسیجی ، فرهنگ معنویت و شجاعت و غیرت و استقلال و آزادگی و اسیر خواسته های تحقیر نشدن است.

سربازِ گمنام