آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «175» ثبت شده است

175 یعنی عشق/یعنی خاک/یعنی که/دستای بسته ی مردای پاک


175
یعنی بغض/یعنی خون/یعنی که/مادرای رسیده به جنون


175
یعنی ما/یعنی دین/یعنی که/زنده دفن شدن توی زمین


175
یعنی آب/یعنی ریشه/یعنی که/وقتی آدم عاشق خدا میشه


175
یعنی ایستادن/یعنی عزت/یعنی که/چون بدی و نپذیری ذلت


175
یعنی حسین(ع)/ یعنی عباس(ع)/یعنی که/راه ما راه عاشوراس


سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/RQcROyZwEpU51UUGa3krlglaErLhgw8WaNMumdWbAUN0YaE8mfa0hQhttp://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/pytW6s977NAm8WmQzEsUa-RMe_4NmUXajvIyad3oFgIRl6dcIun3yw

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/F2XRrlsQCZmvJNOIWg5TA2EticG56vKXxFCgF-zOCbZI5FWzjRUl5Q/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/mmU7pG5JdF4q8dBfNFHWBd89H4KyfoJ9L1jdSWiTL8nyn8Ql7BC22A/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/8aK9XOUZC5REHvNqqNFZcNBaQDqWXpsfNvBc8NEmuyf3M7HpaXEbfQ/s/w535/

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/btb0-KGnvV8zC8x99YoeDgwB7muUwHubMnfKWI1BaLwiXdn_HGpvzg

سربازِ گمنام
افسران - فرزندان روح اللهhttp://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/zHNVJDkQbcSlnR0BA-DbTuoUhgyvtSUnVMa-cjX7Z6BdJSQdaLNY6w/s/w535/
سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/E-rMKMvDuRKJoMd8Xh4aaVgees1KkYsW2c5vtb9CXucyPDxzcGwuHg/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/fqbqY95141tZtsaH9hEdlV1FJO3QDRwFenO9EuOC5Xrlh1_yR8lWdA/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/4x1tfiUll5FWiN4MoO0Z-rYNWM5tF4QwiyvO56Qj0XTGzSlnWs0wLw/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/q9O1bfD1WAsq6N60kCSJmIImbRudS4bId8_oIhx5w0xCwoUPdtT73g/s/w535/

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/uws4UwE-dkzbosY653O--bCAXW0iR0I8jhJ_LnDty2_wtKg7dX4qxg/s/w535/

سربازِ گمنام

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/5NkHd5w9MV0Hb9pvvIHS9t-zRrCDIf8oyiPe9q72ydRdxaSYuH0P0g/s/w535/http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/qEK7Y8oExR5bphklSMKqcgbkw0fr46OgReWUQ2q9CAiuGS-gKzasGA/s/w535/



یکم.
تا سه چهار سالِ اول، زنگ خانه را که می‌زدند، پا‌برهنه می‌دوید توی حیاط. قرار نداشت؛ عکسش را همه‌جا، از صف‌نانوایی و جلسه‌ی‌قرآن و عزا و عروسی می‌برد با خودش. غروب‌ها، حیاط را آب و جارو می‌کرد و می‌نشست روی پله‌ی سومِ خانه و به درخت‌های کهنه‌ی نارنج خیره می‌ماند. با زن‌های محل، حلوا درست می‌کردند وشیرینی پنجره‌ای می‌دادند دست بچه‌های محل که عصرها کوچه را می‌گذاشتند روی سرشان. شب که می‌آمد توی اتاق، آرام زیر لب، برای قاسم لالایی‌های غمگین شمالی می‌خواند و تصورش می‌کرد که گوشه‌ی زندانِ عراقی‌ها مانده است و دارد از لای پنجره‌یِ کوچکِ سلولش ماه را نگاه می‌کند. با بغض، چشمان خیس‌اش را پاک می‌کرد و دست می‌کشید روی قاب عکس قاسم.
دوم. 

سربازِ گمنام