آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «س» ثبت شده است

سلام

تو این شبا به یادتون هستم

برادرا و خواهرای گلم

شما هم به یاد من گمراه و بیچاره باشید ! خیلی محتاج به دعام



به یاد کوچه حسن مادر  سیلی و دیوار و یک چادر خاکی 


اگر قطره بارانی آمد از نگاهتان

دل بیابان مارا هم سیراب کنید


یا زهرا (س)

سربازِ گمنام
سلام به همه

آقایون و خانما برادرا و خواهرای من حلال بفرمائید

بار دیگر شهدا بنده سراپا تقصیر را طلبیدند ، بنده فردا عازم کربلای ایران هستم

اهای اونی که یا اونایی که منو طلبیدید راه رو بمن نشون بدید و من بدنبال راهی برای رسیدن بخدا هستم

هر چند که شاید توی این راه بار ها و بار ها توی منجلاب افتادم اما بازم بعضی ها منو کشیدند بیرون که ممنون همشونم و محلصشونم و مخصوصا اخرین بار که بقدری دستمو گرفتن که راحت اومدم بیرون !!!!

و امسال دارم میرم تا تولد سه سالگی مو جشن بگیرم

مبارک باشه من رو تولد سه سالگیم

و امسال هم که راهیان نور با صدای فاطمیه هم ناله شده واااااای چقده سر حالم از این بابت

امیدوارم در سایه سار حق تعالی سال 1392 رو پشت سر بزارید

و در سایه سار حریم امن الهی سال 1393 رو آغاز کنید

اما من نمیدونم چه تغییری ایجاد میشه جر اینکه ثانیه های عمرمون رو در بعضی اوقات هدر بدیم

اما به خونه هم برید و صله رحم انجام بدید که پیامبر اسلام خیلی تاکید کردند روی این قضیه

سربازِ گمنام

من زیاد از پاسگاه زید نمیدونم همین قدر که میدونم براتون میگم

برای لحظه تحویل سال 1392 توی قدمگاه امام رضا (ع) بودیم توی اهواز و برای جشن عقد کنون چند تن از بامراما رفته بودیم دسته جمعی اونجا . خیلی شلوغ شده بود 5 تا تازه دوماد و عروس با فامیلاشون و سردار نقدی و حضرت ایت ا... بوشهری اومده بودند و بالاخره جمعیت زیادی بودند یادمه یه خادم نوجوون (که خودم بودم ) اون وسطا که عاقد میخونه ایا وکیلم بلند میگفت :

عروس رفته مین خنثی کنه - عروس رفته سیم چین بیاره - عروس رفته سیم بچینه - عروس رفته ... خلاصه

خیلی حال داد بعدش با جمع دسته جمعی خادما میخواستیم بریم شلمچه البته با چند تا عکس یادگاری از سردار و بچه ها ....

توی راه یک باره یکی به فرماندمون گفت اقا شلمچه نیاید خیلی شلوغه برگردید اصلا برا همه ضد حال شد اما فرماندمون گفت بچه ها میریم نهر خین یادمان عملیات کربلای چهار  .... که خودش کلی خاطرس

و در راه برگشت به مقرمون هم فرمانده گفت بچه ها سوپرایز میریم پاسگاه زید

من که قبلا نرفته بودم فقط اسمشو شنیده بودم اما عجب جایی بود ...

از توی جاده اصلی راننده پیچید به سمت چپ ما که همه هول شدیم فرمانده گفت : بچه ها میریم پاسگاه زید

یهو یکی از بچه ها (میلاد شریعتی) گفت ای جانم حاج محمد دمت گرم

بعد خودش شروع کرد به گفتن : اره بچه ها اینجا پاسگاه زید ِ بچه های ما با لبای تشنه توی ماه رمضون و توی عملیات رمضان

بشهادت رسیدند یک دفعه بغض ترکید و گفت : خوشا بحالشون و چه زیبا ! و رو شو کرد به طرف شیشه

بعد از کلی طی مسیر رسیدیم به بچه های ارتش یکهو یکی از بچه ها (علیرضا داوری) گفت : سلامتی همه سربازای ارتش صلوات  و کار ما شروع شد با صلوات کشی یعنی سربازا حال کرده بودنا

چند تا از بچه های ما پیاده شدند ورفتند روبوسی و تبریک سال نو و کلی تشکر اما خداییش خیلی روحیه گرفتند

و بازم طی مسیر طولانی و خاکی

بالاخره رسیدیم بچه ها پیاده شید اما با هم حرکت کنید وبرید وضو بسازید بعد برید تو یادمان

اینا رو فرمانده گفت و خودش پیش افتاد از ما و بچه ها هر کی رفت سی خودش و توی لاک خودش

خیلی حال کردیم و موقع نماز شد رفتیم سر قبر شهدای گمنامی که اونجا دفن بودند و ناله ها شروع شد بعد از سرهنگی که اونجا بود کسب موقعیت کردیم و ازش شرح عملیات رو خواستیم که توی ادامه مطلب هست و کلی درد دل دیگه که بما گفت و من نمیگم

اما بیاید و ببینید پاسگاه زید چه جای با صفاییه



http://pixbox.ir/wp/wp-content/uploads/2010/04/IMG_0164.jpghttp://pixbox.ir/wp/wp-content/uploads/2010/04/9E9E8465.jpghttp://pixbox.ir/wp/wp-content/uploads/2010/04/9E9E8339.jpg  برای مشاهده اندازه واقعی گــنــبـد شــهـدای گـمــنام پـاسگـاه زیـد کلیک کنید http://pixbox.ir/wp/wp-content/uploads/2010/04/9E9E8323.jpghttp://pixbox.ir/wp/wp-content/uploads/2010/04/9E9E7212.jpg


سربازِ گمنام

دیدم داشت گونی سر بندها رُ با وسواس زیر ُ رو میکرد

پرسیدم :دنبال چــی میــگردی ؟



گفت :دنبال یه ســر بــند " یا زهـــرا " میگردم ...



گفتم :چــه فرقی میکنه،سربند سـربنده ، یکیش ُ بردار دیگه !!!



گفـت: آخه مـــن بچه یتیمم ، مادرم حضرت زهراست ، آروزمه اینه



که حضرت زهرا من ُبه فرزندی قبول کرده باشه،یه لحظه من ُتنها نزاره ...

افسران - کدوم سربند رو بر میداری ؟

ای آن که خون کردی دل سید علی را
بدان که ما هنوز سربند یا زهرا (س) نبستیم
وای اگه ببندیم چه میشود




داشتم وسایلم را جمع میکردم تا برگردم خط که مادرم از توی گنجه یک چفیه درآورد

و گرفت طرفم. به شوخی گفتم این چیه مامان ؟ نخودچی کشمش برام خریدی؟

گفت : نه مادر ، نذر داشتم اگه قسمت شد و رفتم کربلا، 72 تا سربند بین

زائرین آقا پخش کنم. می ترسم عمرم کفاف نده، حالا که این بچه ها همه زائر آقان

چه فرق داره ،ببر نذرمو تو ادا کن....

یک شب قبل از عملیات یاد امانتی مادرم افتادم.

سریع رفتم توی سنگر و چفیه رو آوردم

و سربند ها رو یکی یکی بین بچه ها پخش کردم .

روی همه سربندها نوشته شده بود : " یافاطمة الزهرا "

همه اون 72 نفر پرکشیدند و به زیارت آقا رفتند...

سربازِ گمنام