آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه
http://media2.afsaran.ir/sirPEOY_525.jpg


چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی ...
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!"
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن."
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟"
گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!"
گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!"
خجالت کشیدم ...! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.
اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت
گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی."
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن."
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!"
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
"گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!"

سربازِ گمنام

نظرات  (۷)

سلام علیکم.
خیلی قشنگ بود کلامتون.
اللهم عجل لولیک الفرج.
با دوپست بروز هستم.
یا علی
التماس دعا
۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۴۹ رهرو زینبی
سلام علیکم
همسنگر افسرانی
رهرو زینبی هستم زحمتی داشتم zarfiate92 خدا قوت بنده افسربانو
بخش مهمی از جنگ روانی ونرم تحریف و سانسور خبری است هم اکنون علاوه بر کشتار مسلمانان در میانمار فلسطین سوریه عراق بحرین مصرو...... به تازگی در دو شهر نبل الزهرا سوریه و در آفریقا شدت گرفته که اکثرخبرگزاری ها از اعلام آن خودداری کردند حتی بیشترخبرگزاری های اصولگرا
از شما افسرجنگ نرم تقاضا دارم این دوخبر زیر را برای دیگران به اشتراک بگذارید
http://nedayehastti.mihanblog.com/post/80
http://nedayehastti.mihanblog.com/post/78
ما که نمیتوانیم کاری بکنیم شاید کسانی دیدند این خبررا وکاری کردند
اجرتان با بی بی فاطمه زهرا (س)
شهادت نصیبتون
روز وشبتون خدایی
یاعلی
لطفا در افسران هم به نمایش بگذارید
دعا میکنم همیشه تو راه خدمت به خلق قدم بردارین.این یعنی شهادت....
وای دلم سوخت.خدا هیچکسو تو این وضعیت قرار نده....الهی....
اینجا شماله؟؟؟؟؟؟خخخخخخخخ.کلی نظرات از وبلاگای شمالی دارین
۲۸ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۴۳ حسین (تیساپه لینگ )
چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته
شهید آوینی
هرچه زمان میگذرد ،مردم افسرده تر میشوند
این خاصیت دل بستن به زمان است.
خوشا بحال آنان که به جای دل بستن به زمان،به /صاحب الزمان /
دل میبندند.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
۲۷ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۴۰ شهید علیرضا حجتی (خادم الشهدا)
سلام
اشکمو در آورد ...
خدمت به پدر و مادر آن هم در کهنسالی توفیقی است که خدا به هرکسی نمیدهد...
و بعضیها چه راحت این ثواب و توفیق رو به باد میدن...
با اجازه این مطلبو بر میدارم...
اگه هم ناراحت نمیشید لینک شما رو جزء همسنگرانم ثبت کنم؟

ارسال پیام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">