آدینه ها

آدینه ها

شهادت بال نمیخواهد حال میخواهد
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
.
.

حال داشته باشم دلنوشته مینویسم
اگرم نه که از پیش نوشته میزارم

دوست داشتی به آدرس زیر برو
http://adinehha.blog.ir/post/431
یا علی

موضوعات وبلاگ
پیام های شما
همسنگران نمونه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گمنامی» ثبت شده است

من خدا را میخواهم به دنبال راهی برای رسیدن به او میگردم من گمراهم...

اره من گمراهم خدایا دوباره چراغی سر راهم قرار بده!

من دنبال راهی برای بیشتر نزدیک شدن بتو میگردم!

ای کاش میشد از این اشنا رها شوم و چند روزی بسوی غربت بروم و عهدی را با خدا ببندم !

عهدی برای این که دیگه گناهی نکنم!

من هر کجا که رفتم غربت نیافتم اخه هر جا که رفتم بوی حضرت دوست میامد!

کاش میشد کسی باشد که بتوان با او همسفر شد در این راه!

تا هم او مراقب من باشد و هم من مراقب او!

اخر مراقبت کار خیلی ها بود و همه ان ها هم به خدا دست یافتن!

من نیز میخواهم چون انان باشم!

که میخواهد با من در این راه همراه شود؟

هر که میخواهد بگوید یا علی مولا علی(ع)

مثل سید مجتبی علمدار

باید دفتری آماده کرد

برای همه کار های روزانه چه خوب و چه بد

چند راه رسیدن به خدا که یا با تقلب یا با تجسس پیداشون کردم:


سربازِ گمنام

افسران - امام علی ( ع ) و علم ریاضی .


تقسیم بیت المال

آن روز که امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در جنگ جمل بر دشمن خویش پیروز گردید با گروهی از یاران مهاجر و انصار خود وارد بیت المال بصره شد و در کنار درهمها و دینارها ایستاد و زمانی به آنها خیزه شد و آنگاه سکّه‏های طلا و نقره را چنین مخاطب ساخت:
«ای درهم‏های سفید! و ای دیناهای زرد! غیر مرا مغرور کنید.»
و پس از چند لحظه دیگر که نگاهش را ادامه داد، به همراهان خود فرمود:
اینها را بین اصحاب من و کسانی که با من هستند پانصد تا پانصد تا، قسمت کنید، چون دستور را اجراء کردند کاملاً درست بود و یک درهم کم نیامد،
در آن روز تعداد مردان دوازده هزار نفر بود.
در کتاب «مناقب» آمده، که حضرت علی‏ علیه السلام در ابتدای خلافتش در مدینه به منبر رفت و به یاران و شیعیان خود فرمود:
میان صف‏ها گردش کنید و به مردم بگویید آیا کسی از خلافت من ناراضی است؟
در این هنگام فریاد مردم بلند شد همگی به یک صدا گفتند:
«خدایا! ما از پیامبرت و پسر عمّش راضی و خشنود هستیم و فرمانشان را به جان و دل می‏پذیریم.»
آنگاه حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام به عمّار فرمود:
ای عمار برخیز! و در بیت المال برو و به هر نفر سه دینار بده و برای خود نیز سه دینار بیاور.
عمّار با ابوالهیثم و گروهی دیگر از مسلمانان به طرف بیت المال رفته و حضرت نیز از منبر پایین آمد و رهسپار مسجد قبا گردید و در آنجا به نماز و نیایش و دعا مشغول شد.
عمّار با همراهانش وارد بیت المال شده سیصد هزار دینار در آن یافتند و تعداد مردم را نیز صدهزار نفر. (هر نفری سه دینار.)
در این هنگام عمّار به حاضران رو کرده و گفت:
به خدا سوگند کسی نه از تعداد مردم مدینه و نه از مقدار دینارها به امام اطّلاع داده است، و این خود نشانه و آیتی است که حقانیت او را اثبات نموده بر شما واجب است که مطیع و فرمانبردار او باشید.
از آن میان طلحه و زبیر و عقیل از گرفتن دینارها امتناع ورزیدند.
سربازِ گمنام